کاشکی بازم بچه بودم
مثال یک غنچه بودم
مثل یه قطره پاک و پاک
مثل یه دونه توی خاک
سرم تو دست شاخه ها
دلم اسیر قصه ها…

کاشکی بازم بچه بودم، عفت خلیلی

می گویند روباهی در فصل تابستان وقتی که غذا به خصوص انگور فراوان بود، به باغ انگور می رفت و از انگورهای شیرین و خوشمزه می خورد.
در بین انواع انگورها، انگوری بود به نام “گوری”. وقتی آن را می دید، می گفت: “گوری موری کی موری؟” یعنی: انگور گوری را چه کسی می خورد؟
اما بعد از اینکه فصل تابستان تمام شد و انگورها چیده شدند و چیزی جز همان انگور گوری در باغ باقی نماند، روباه به سراغ انگور رفت و گفت: “نه. گوری موری ام موری.” یعنی: نه. ما گوری را هم می خوریم.

افسانه های محلی اردبیلک، صغری بهرامی

صد دفعه حساب زندگی خود را نوشته‌ام: مأیوس و خسته، چشم از خواب گشودن؛ سر و صورت صفا دادن؛ لباس پوشیدن؛ این هیکل مسخره را به راه انداختن؛ ساعتی چند به خاطر لقمه نانی، پشت میزی نشستن؛ آنوقت فرومانده و ذلت کشیده و خفه شده از غیظ و ملال، به خانه باز گشتن و زَغنَبوتی را که از این کار و خدمت به دست آمده است، زهرمار کردن؛دراز افتادن؛ کتاب خواندن؛ نوشتن؛ ساز زدن، شعر گفتن؛ فکر کردن؛ فلسفه بافتن؛ بر بال رؤیا و خیال نشستن؛ فرو رفتن روشنایی روز را در دهان شب تماشا کردن؛ به همان نسبت تاریکتر و ملولتر شدن؛ و ذره ذره هوش و حواس خود را از دست دادن و به خواب رفتن… این حساب زندگی روزانه من است!

آن دورها…زندگی!، زینب شکوهی

“آدم دانا هم دانه هم پرسه، آدم نادان نه دانه نه پرسه.”
یعنی آدم دانا هم می داند و هم می پرسد اما آدم نادان نه می داند و نه می پرسد.

سرای من، صغری بهرامی

حنانه از پدرش سوال کرد: پدر چرا همه گوسفندان را فروختید یا به ارباب دادید؟
پدر جواب داد: می خواهیم به شهر برویم.
اولش حنانه خوشحال شد ولی یادش آمد که مادر دوست نداشت به شهر بروند. او همیشه می گفت: اینجا آدم نوکر خودش و ارباب خودش است. او معتقد بود اگر ماها آنقدر که در شهر برای مردم کار می کنیم، در ده برای خودمان کار کنیم، وضعمان خیلی از آنها بهتر می شود. افسوس که برای خودمان دل نمی سوزانیم.
حنانه، عفت خلیلی(سحر)

پروین اعتصامی که یکی از شاعران بزرگ ایران است، داستانی در مورد سیر و پیاز دارد. او می گوید: یک روز سیری، پیازی را مسخره کرد و گفت: «ای پیاز بیچاره! چقدر بدبو هستی!»
پیاز جواب داد: «تو از عیب خودت بی‌خبر هستی وگرنه عیب دیگران را نمی دیدی. تو فکر می‌کنی خودت یک شاخه گل خوشبویی یا از گل‌های باغ بهشت هستی؟ خودت را بی‌دلیل بزرگ نکن. بهتر است با دقت بیشتری به خودت نگاه کنی و بعد متوجه می شوی که مثل من هستی.»

میوه ها و سبزیجات در قرآن، سکینه رجبی

یک روز در حال بازی بودیم و دور هم می‌دویدیم. هرچه خواهرم می‌گفت: «بروید بیرون. اینجا وسایل را می‌شکنید!»، کسی گوش نمی‌داد. تغار سفالی مخصوص خمیر کردن نان به حالت ایستاده در گوشه پسین(انباری) قرار داده شده بود. همینطور که می‌دویدم، رفتم داخل آن که یک دفعه تغار برگشت و افتاد روی سرم. شانس آوردم که روی جایی از بدنم نیفتاد که آسیب بزند. چون جثه‌ کوچکی داشتم، کامل داخل تغار قرار گرفتم…

در حوالی خاطره ها، صغری بهرامی

سميره گفت: «نمي شود گرسنه بماني كه؛ چرا خبر ندادي يك چيزي برايت درست كنم؟!»
مريم همانطور كه سفره را باز مي كرد، جواب داد: «اي بابا، سخت مي‌گيري‌ها؛ بعد به نانهاي خشك لاي سفره اشاره كرد و با خنده گفت: «همين ها خوب است!»
سميره متعجب خواهرش را نگاه مي كرد؛ مريم كمي آب روي نـانها پاشيد، بعد با چنان اشتهايي آنها را خورد كه انگار بهترين غذاي دنيا را مي خورد.
ياد حرف شوهرش افتاد كه مي گفت: «مريم و برادرت مهدي، هميشه سر سفره خرده نانها را مي خورند. هر وقت هم مي خواهند ناهار بيايند اينجا، ساعت دوازده و نیم به بعد مي آيند كه تو به زحمتِ غذا درست كردن نيفتي!»

هیچ کدام مثل او نبودیم!، زینب شکوهی

یک روز بچه کبوتری زیبا که به پرواز مادرش نگاه می‌کرد، تصمیم گرفت که پرواز را تجربه کند. بال و پرش را باز کرد و آماده‌ی پریدن شد. وقتی مادرش این صحنه را دید، سریع خود را به لانه رساند و گفت:

بشنو تو عزیز جان مادر

پرهای ظریف خود مده پر

از مادر خود پریدن آموز

گلبوته‌ی صبر چیدن آموز

حالا که پر پریدنت نیست

از لانه برون دویدنت چیست؟

گربه دهنی پر آب کرده

در زیر درخت خانه کرده

وقتی جوجه کبوتر به پایین درخت نگاه کرد، گربه‌ای را دید که منتظر اوست پر و بالش را بست و آرام در لانه نشست و به این فکر کرد که اگر مادرش نمی‌رسید، چه اتفاقی می افتاد.

کاشکی بازم بچه بودم، عفت خلیلی

سرت را بلند کن و تسلیم و ضعیف نباش. شجاعت به تنهایی جادو و شگفتی دارد. تا زمانی که شجاع باشی، جادو در وجود خود توست.

جعبه جادویی، کامل کیلانی، زهرا علی مددی

نام اصلی چای، «چا» بوده که ریشه در کشور چین دارد.

 براساس یک داستان عامیانه چینی، «شن نونگ»، امپراتور چین، ابداع‌کننده اسطوره‌ای کشاورزی و طب چینی حدود ۵۰۰۰ سال پیش در حال سفر بوده است. وی که به دلیل تبحرش در روش‌های علمی مشهور بوده، بر این اعتقاد بود که مطمئن‌ترین روش برای نوشیدن آب این است که ابتدا آن را بجوشانند. در حین سفر، بادی وزید و تعدادی برگ چای به درون یک فنجان آب داغ که در دست «شن نونگ» افتاد و پادشاه نکته‌بین و کنجکاو جرعه‌ای از آن را نوشید و از طعم مطلوب و خواص نیروبخش آن شگفت‌زده شد. در پی آن، مصرف چای همه‌گیر شد و ۱۵۰ سال پیش به ایران وارد گشت.

تا حالا شنیدی…؟، زهرا نجارپور