حکایت پیدایش کلیله و دمنه،محمدجعفر محجوب


در سرزمین جنوبی شهری است به نام “شادی دختر”. در این شهر پادشاهی به نام “نیروی جاوید” می زیست که با تمام مسائل مربوط به روش خردمندانه زندگی آشنایی داشت. پای های این پادشاه از پرتو گوهر تاج پادشاهانی که در برابر وی به زانو می افتادند، روشن می شد. وی تا سرحد آموختن تمام هنرهای سازنده زندگی پیش رفته بود.
نیروی جاوید سه پسر داشت که نخستین “نیروی توانگر” و دومین “نیروی وحشتناک” و سومین “نیروی بی پایان” نام داشت و هر سه در ابلهی و بی مغزی سرآمد بودند.
وقتی شاه دریافت که پسرانش از آموختن علم و هنر اعراض می کنند، مشاوران خود را فراهم آورد و گفت: “بر شما پوشیده نیست که چون فرزندان من از دانش و فرهنگ بیزارند، از فهم و تمیز نیز بهره ای نمی توانند داشت و با آن که خاری در راه حکمرانی و پادشاهی خویش ندارم، هرگاه به آنان می نگرم، لذت سلطنت و فرمانروایی بر من ناگوار می شود، زیرا ضرب المثلی می گوید:
از میان پسران نازاده یا فرزندان مرده یا اولاد احمق، با آنان که زاده نشده یا از جهان رفته اند، بهتر می توان به سر برد. البته رفتن یا نیامدن آنان، انسان را اندکی غمگین می کند، اما پسران نادان سراسر عمر را اندوهبار می سازند.

وزیران یکی پس از دیگری گفتند: پادشاها! پسر نخستین باید دوازده سال تمام دستور زبان بیاموزد، و اگر کسی در این فن استاد شود، آنگاه می تواند کتاب های دینی و حکمت عملی را مطالعه کند و در آن استاد گردد و در آن هنگام وجدانش بیدار خواهد شد.
اما از میان مشاوران شخصی که کین نام داشت گفت: شاها! دوران زندگی محدود و گذران است و مهارت یافتن در علوم لغت و زبان عمری دراز می خواهد.پس بهتر آن است که برای بیدار ساختن ضمیر شاهزادگان خلاصه ای از علوم به آنان آموخته شود.مثلی است که می گویند:
از آنجا که علم لغت را پایانی نیست، از آنجا که عمر کوتاه و موانع بسیار در راه است،بگذار حقایق اصلی انتخاب شود و به قوت اصلی استوار گردد.
اکنون برهمنی ویشنو شرمن نام در این شهر است و می گویند در بسیاری از دانش ها استاد است. شاهزادگان را به وی بسپار، او بی تردید آنان را تیزهوش و زیرک خواهد ساخت.

چون پادشاه این سخن بشنید،به احضار ویشنو مثال داد و گفت: “ای مرد مقدس! باید از راه لطف فرزندان مرا استادان بی چون و چرای هنر زندگی سازی و من در عوض صد پارچه زمین به تو خواهم بخشید.”
ویشنو شرمن در پاسخ پادشاه گفت:” شاها! گوش فرادار.این است حقیقت خالص.من نه آن کسم که دانش را به صد پارچه زمین بفروشم.اما اگر در مدت شش ماه این پسران را با فن زندگی هوشمندانه آماده نسازم،نام خود را تغییر خواهم داد.بگذار موضوع را خلاصه کنم.زر و سیم را برای من فایدتی متصور نیست.من هشتاد سال دارم و تمام لذت های جسمانی،فریبندگی خویش را در نظر من از دست داده اند.اما برای آنکه مسئول شاه اجابت شود،من مهارت خود را درباره امور هنری به وی خواهم نمود.تاریخ این روز را یادداشت کنید.در ظرف شش ماه من این پسران را استادان غیر قابل قیاس فن زندگی هوشمندانه خواهم کرد.”
شاه و مشاورانش چون قول برهمن را شنودند،به شگفت اندر شدند و شاه فرزندان بدو سپرد و از او منت پذیر شد.

ویشنو شرمن پسران را با خود به خانه برد و آنان را واداشت پنج کتابی را که خود نوشته بود از بر کنند.نام این کتاب‌ها چنین بود:۱.جدایی دوستان.۲.به دست آوردن دوستان.۳.جنگ بومان و زاغان.۴.از دست دادن مزایای مکتسب.۵.فاعل اعمال نسنجیده.
شاهزادگان این کتابها را بیاموختند و چون شش ماه به پایان آمد،به پرسش های پدر به وجهی شایسته پاسخ گفتند. از آن زمان این کتاب که در موضوع فن زندگی است و پنچاتنترا یا پنج کتاب نام دارد،به قصد بیدار ساختن وجدان جوانان در جهان سیر کرده است. به طور خلاصه:
هر کس این کتاب را از بر فراگیرد،یا از داستان سرایان بیاموزد،بدان آشنا خواهد شد و اگر سلطان عرش هم دشمن وی باشد،زندگیش با شکست غم انگیز آلوده نخواهد گشت.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *